سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/10/23
10:11 عصر

قصه ی زنده ماندن عشق

بدست کیوان محمودی در دسته *-

قصه زنده ماندن عشق...
روزی روزگاری درجزیره ای تمام حواس زندگی میکردند شادی،غم،غرور،عشق... روزی خبر رسید به زودی تمام جزیره به زیر آب خواهد رفت .

پس همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده کرده و جزیره را ترک کردند.اما عشق مایل بود تا اخرین لحظه باقی بماند چرا که او عاشق بود. عاشق جزیره
.

اما وقتی که جزیره به زیر آب فرو میرفت ، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست وبه او گفت:آیا می توانم با تو همسفر شوم؟


ثروت گفت:خیر نمی توانی. من مقدار زیادی طلا و نقره در قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد .

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست
.

عشق به غرور گفت :لطفا کمک کن و مرا با خود ببر.غرور با خود خواهی گفت: نمی توانم تمام بدنت خیس و کثیف شده. قایق مرا کثیف میکنی


غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت :اجازه بده تا من با تو بیایم .غم با صدایی حزن الود گفت:آه عشق . من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تنها باشم.

پس عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.اما او انقدر غرق در شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید
.

ناگهان صدایی مسن گفت: بیا عشق من تو را با خود می برم. عشق انقدر خوشحال بود که حتی فراموش کردنام یاریگرش را بپرسد ،سریع خود را داخل قایق او انداخت و جزیره را ترک کرد
.

وقتی به خشکی رسید پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد که چقدر به پیرمرد بدهکار است .چرا که او جان عشق را نجات داده بود
.

عشق از علم پرسید : او که بود
.

علم پاسخ داد : او زمان است
.

عشق گفت :زمان؟ او چرا به من کمک کرد؟


علم لبخندی خرد مندانه زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است