سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/6/24
11:16 عصر

منزلت عرفان نزد روشنفکران دینی

بدست کیوان محمودی در دسته علمی


 

 

--------------------------------------------------------------------------------
 
سنت روشنفکری دینی نقش معتنابهی در پیشبرد مباحث نظری معاصر این دیار داشته است. بدون اینکه وارد مناقشات دلالت‌شناسانه شوم، تصور می‌کنم "روشنفکری دینی" بر معنایی دلالت می‌کند که می‌توان برای آن در جامعه ما مصادیقی چند سراغ گرفت؛ مصادیقی که با لحاظ کردن تمامی خصوصیاتشان ذیل مفهوم دیگری قرار نمی‌گیرند. اگر اهتمام اصلی روشنفکری دینی را به تعبیر اقبال لاهوری آشتی دادن میان ابدیت و تغییر قلمداد کنیم، روشنفکران دینی قبل از انقلاب عموماً می‌کوشیدند برای به دست دادن قرائت عقلانی و عصری از سنت دینی، آموزه‌ها و مؤلفه‌های جهان جدید را از دل دین استخراج کنند. مطابق با این تلقی، هم مفاهیم علم تجربی جدید و هم فلسفة جدید در دل سنت دینی به ودیعه نهاده شده بودند.

پس از انقلاب، رفته‌رفته این نحوه از رویکرد روش‌شناسانه و معرفتی به سنت دینیِ پیش رو رنگ باخت. "استخراج" جای خود را به "سازگاری" داد و روشنفکران دینی کوشیدند با جدی انگاشتن و پذیرش مقومات معرفتی جهان جدید، از ربط و نسبت میان مؤلفه‌های جهان جدید نظیر تجربة دینی، پلورالیسم، عقلانیت، دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم و ... با آموزه‌های دینی سراغ بگیرند. در این راستا،"اجتهاد در اصول" در کنار "اجتهاد در فروع" مطرح شد تا مواجهة معرفتی جدی‌تر و بنیادی‌تری با آموزه‌های شاخه‌های مختلف سنت دینی اعم از کلام، فقه و اصول و ... در دستور کار قرار گیرد.
مطابق با این تلقی، بحث دربارة نسبت میان دین و دموکراسی، به عنوان نمونه، باید بدین نحو صورت‌بندی شود: آیا متدینان می‌توانند با اتخاذ سازوکار دموکراتیک ـ مبتنی بر درک متعارف از دموکراسی و حکومت دموکراتیک ـ امور خویش را سامان بخشند و در عین حال از تدین خویش دست نشویند؟ چه تلقی‌ای از دین با دموکراسی بر سر مهر است و چه درکی آن را بالمره به کنار می‌نهد؟ ....

در روزگار معاصر، روشنفکری دینی وجهة اصلی خویش را معطوف به قلمروهای کلام جدید، فقه و سیاست کرده و پرسش‌ها و مسائل جاری جامعة دینی ما را عموماً در این حوزه‌‌ها صورت‌بندی نموده‌است: چه رابطه‌ای میان دیانت و سیاست برقرار است؟ آیا دستاوردهای حقوق بشری جهان جدید موجه‌اند و برگرفتنی؟ که اگر نیستند، چه دلیلی می‌توان له این مدعا اقامه کرد؟ و اگر هستند، چه نسبتی است میان این آموزه‌ها و پاره‌ای از احکام فقهی دینی؟ آیا می‌توان میان ذاتیات و عرضیات دین تفکیک قائل شد؟ آیا تلقی داروینی از چگونگی تکامل انواع با آموزه‌های دینی سازگاری دارد؟ آیا تمامی گزاره‌های دینی واقع‌نمایند و اِخبار از عالم خارج می‌کنند؟ یا در متون دینی گزاره‌هایی یافت می‌شوند که شأن استعاری (metaphorical) داشته و کاشفیت از عالم خارج نمی‌کنند. آیا "گزارة خدا وجود دارد" به عنوان پایه‌ای‌ترین باور متدینان، به خودی خود موجه است یا احتیاج به مؤیدات معرفتی دیگری نیز دارد؟ آیا تجربة اشراقی ـ باطنیِ پیامبران نوعی تجربة دینی است یا مقوله‌ای به کلی دیگر است؟ آیا حجیت معتَقدات دینی نسبتی با نحوة به کار بسته شدن و تحقق آنها در طول تاریخ توسط متدینان دارد؟ آیا جامعة دینی می‌تواند با حفظ و پاسداشت شعائر و مناسک دینی، حکومت سکولار داشته باشد یا خیر؟ مرز میان حیطة خصوصی و حیطة عمومی کجاست؟ ...

بدون شک نمی‌توان منکر اهمیت پرسش‌های فوق‌الذکر شد. در جامعة دینی‌ای نظیر جامعه ما که در عین حال دوران گذار را طی می‌کند و نه دیگر به طور کامل سنتی است و منظومة معرفتی خویش را صرفاً بر مؤلفه‌های سنتی بنا می‌کند و نه به طور کامل دستاوردهای جهان جدید را پذیرفته، طرح و صورت‌بندی چنین مسائلی ضروری می‌نماید.
اما دربارة مواجهة روشنفکری دینی با عرفان و میراث عظیم عرفانی ـ معنوی‌ِ پسِ پشت، چه می‌توان گفت؟ به نظر می‌رسد بحث‌هایی که روشنفکری دینی در قلمرو عرفان و دغدغه‌های وجودی و به یک معنا تعامل معنوی ما با هستیِ پیرامون صورت‌بندی می‌کند، قویاً برآمده از سنت دینی است و در عین حال بکر و دست‌نخورده. به تعبیر دیگر، وقتی روشنفکری دینی از نسبت میان علم جدید و دین، سیاست جدید و سنت دینی، فلسفه (اعم از تحلیلی و قاره‌ای) جدید و دین، بسط عقاید دینی در طول تاریخ و ... سراغ می‌گیرد؛ در دستاوردهای دنیای جدید به دیدة عنایت می‌نگرد و آنها را برای به دست دادن فهمی عصری و موجه به کار می‌بندد. اما وقتی نوبت به سنت عرفانی می‌رسد و بحث پیرامون چگونگی سامان‌ یافتن سلوک معنوی متدینان در جهان معاصر عنوان می‌شود؛ دستاوردهای عرفای بزرگ و انسان‌های معنویِ سنن مختلف دینی بدون هیچگونه دخل و تصرفی تلقی به قبول می‌شود. اینکه آنها در دل چه جهان رازآلودی می‌زیسته‌اند و منظومة عرفانی آنها مؤلّف از چه مؤلفه‌های وجودشناختی، معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی بوده است، کمابیش مفروغ عنه انگاشته شده، ‌مورد بحث‌ نقادانه واقع نمی‌شود. اینکه تحولات شگرفی که در حوزة فلسفه جدید مشخصاً با ظهور کانت و ویتگنشتاین طی سده‌های اخیر اتفاق افتاده، چه تأثیری بر روی مدعیات عرفانی خواهد داشت، کمتر محل تأمل قرار می‌گیرد.

اینکه آموزه‌های وجودشناختی عرفانی نظیر وحدت حقه حقیقیه و تفکیک میان فیض اقدس و فیض مقدّس مقید به چه قیود معرفت‌شناسانه و دلالت‌شناسانه‌ای هستند، چندان به بحث گذاشته نمی‌شود. در عین حال، از انسان‌های امروزین که در دل جهان راز زدائی‌شده می‌زیند و بیش از اینکه با یقین و آفتاب و روشنایی سروکار داشته باشند با شک و تردید و فضای مه‌آلود دست و پنجه نرم می‌کنند و درکشان از انسان و هستی و مقولات وجودی‌ای نظیر مرگ، معنای زندگی، غم, ابدیت و ... تفاوت محسوسی پیدا کرده است، خواسته می‌شود که سلوک معنوی خویش را بسان گذشتگان و در دل نگاه سنتی به هستی سامان بخشند. وقوع چنین امری بعید می‌نماید. نمی‌توان از کسانی که علم و فلسفه جدید را جدی می‌انگارند خواست که مفروضات وجودشناختی، انسان‌شناختی و ... کسانی را که در دل جهان کبیر و رازآلود می‌زیسته‌اند، مورد وارسی قرار ندهند و در عین حال از منظر ایشان به عالم نگاه کنند. نگاه عرفانی به هستی در معنای متعارف کلمه متوقف بر پذیرش مفروضات وجودشناختی و انسان‌شناختی عرفا است. سنت‌گرایان به راحتی می‌توانند چنین کنند، چرا که با علم و فلسفة جدید بر سر مهر نیستند و حس نوستالژیکی نسبت به جهان گذشتة از دست رفته دارند و احیای آن نگاه رازآلود به هستی را در دستور کار خویش قرار داده‌اند. اما روشنفکران دینی به راحتی نمی‌توانند چنین کنند چرا که به دیدة قبول در دستاوردهای علم و فلسفة جدید نگریسته‌اند.

لازمة منطقی مدعای این نوشته این نیست که طایفة روشنفکران دینی نمی‌توانند از نگاه معنوی و عرفانی به عالم سخن بگویند و آنرا موجه نمایند؛ بلکه تأکید بر این مطلب است که در منظومة معرفتی پیشنهادیِ روشنفکران دینی، عرفان و نگاه عرفانی به هستی باید جای مناسب خویش را پیدا کرده و با درک ایشان از علم و فلسفه و منطق جدید، متناسب و متلائم گردد. چنین است که پروژة روشنفکری دینی به غایت قصوای خویش نزدیک‌تر می‌شود.

نوشته شده توسط کیوان محمودی در سه شنبه شب24/6/1388